دل نوشته ها و متن های کوتاه رمانتیک و عاشقانه
او همــــ آدم استـ
اگـــــــر دوستتــ دارم هـــآیتـ را نشنیـــــده گرفتــــــ
غصه نخــــور
اگــــر رفتـ گریـــــــه نکن
یکــــ روز چشمــــهآی یکــــ نفر عــــآشقش میکند
یکـــــ روز معنی کمـــ محلی را می فهمد
یکــــــ روز شکستـ ن را درک میکند
آن روز می فــــــهمد آه هـآیی که کشیدی
از تـــــه ِ تـــــهِ قلبتـــــ بوده!
می فهــــمد شکـــــستـ ن یک آدم تــــآوان سنگینی دآرد...
زخم های کهنه خیلی وقت است که خوب شده اند...
ولی "خوب"
با
"مثل روز اول"
فرق دارد!!!
ذهنم مسموم ،
خواب هایم آشفته ،
خنده هایم فتوشاپی ،
درد و دل هایم با دیوار فیس بوک !
میزان همدردی ها هم با لایک !!!
نسل من است ، نسل سوخته ی فیس بوک...
حالا که پیر شده ام
میگویی
جوانیت را به پای من نریز..؟؟؟!
خطا ......
بزرگترین خطایت این بود که
فکر میکردی :
من ....
برای همیشه
صبورم ...!!
دارد پاییز می رسد ،
انار نیستم
که برسم به دست های تو؛
برگم
پُر از اضطرابِ افتادن!
هزار بار گفتم:
حقیقت را نخورانید به آدم...!
گاهی تلخ تر از زهرمار است...!!
میشه تنهایی بازی کرد
میشه تنهایی خندید
میشه تنهایی سفر کرد
ولی خیلی سخته تنهایی
تنهایی را تحمل کرد!!!!
بیشتر آدمای بی احســــاس امــــروز ،
احساساتی ترین آدمای دیــــروز هستن ...!!!
من بلاخره از اینجا خواهم رفت !
و فرق هم نمی کند ؛
فانوس داشته باشم ،
یا نه ....
کسی که می گریزد از گم شدن نمی ترسد ... !!!
چـقــــدر ســـختــــه منـــطقـــــی فــکر کنــــی
وقتــــی ..
احــســـاســـاتـــت داره خـــفــت میـــکنـــه!!!!!
ده نفـر یـه آدم و میخـوان ،
آدمِ درگیـرِ نفـر یازدهـمــه که نمیخـوادش...
عِـلتــ سُقــوط نـــاگهــانــی مـَـن از چِشــمـ هــایـَتــ را....
فَقـــط بـــایـد
در جَعبــ? سیــــاه دِل اتــ جُستجـــو کـــرد.
هٍــــی آدم ها...
باور کنیــــد می خواهــــم از شمــــا دورترین بمانــم..
.
نــــزدیک کـــه می شوید،
ســــردی ِ عاطفــــه هایتـــان،
وجـــــودم را می لرزاند...
محـــــضٍ رضای ِ خــــدا...
دور بمــــــانـــید.
مدتی ست زیاد حــرف میزنم.... !
امّــا....
.
.
.
.
« حــرفم » را نمی زنم ...!!
دیگر تمام مجنونهای دنیا برایم ابن السلام هستند... ابن السلام...
لعنت به من اگر بعد از این لیلای قصه ای باشم...
سبحانک یا لا اله الا انت... انی کنت من الظالمین...
خدایا...
باز هم به خودم ظلم کردم
وقتی باور کردم ماه آسمان شب تار کسی هستم...
وقتی که خورشید زندگی اش هنوز طلوع نکرده ...
چرا باور کردم چیزی بیش از دوست داشتن عادی هم میتواند وجود داشته باشد ...
نه... نه... نه....
عشق وجود ندارد...
هرچه است یک دوست داشتن عادی است ...
کاملا عادی...
همانقدر که یک بچه عروسکش را دوست میدارد قبل از آنکه عروسک بزرگتر و قشنگتری هدیه بگیرد...
آهای ...
دختران حوا ... ...
حواسمان باشد فقط عروسکیم ... و
تا وقتی عزیزترین که عروسک زیباتری به میدان نیامده باشد... .
آهای...
دختران حوا ...
عشق کسی را باور نکنید...
همه این حرفا دروغه... دروغه... دروغه....
از من گفتن بود!
نگـــذار هرکسی از راه رســـید
با ســاز دلـت
تمـــــــرین نوازندگــــــی کند ...
ماهایی که دیگه نه از اومدن کسی ذوق زده میشیم
نه کسی از کنارمون بره حوصله داریم نازشو بخریم که برگرده..
ماها آدمای بی احساسی نیستیم
ماها بی معرفت و نا مردم نیستیم
یه زمانی یه کسایی وارد زندگیمون شدن
که یه سری بــــاورامون و از بین بـــردن!!
فراموش کردنت کار آسانی است ! کافی است دراز بکشم ، چشمهایم را ببندم و نفس نکشم !
هـمـچـون سـاعــت شنی شــده ام
کــه نــفـــس هـای آخــرش را مـیـزنـد
و الـتـمـاس مـیـکــنــد یـکـی پـیـدا شـود و بـرش گــردانـد
مــن هــم ...
نه ...! !
لـطــفـا بـرم نـگــردانـیـد ! ! !
بــُگـذاریــد تــمام شــوم
حـسـادت
می کـنـم بـه تـو … !
کـه آسـان ، کـه آسـوده فـرامـوش مـیـکـنـی
امـا فـرامـوش نـمـی شـوی …
برچسبها: دل نوشته
عشق رازی است مقدس
نمی ذارمـــ ـــــــ تو رو از » مــــــــــن » بگیرند
حتی تو عالــــــــم عکســ و نقاشی ــ
روی پیشونیــــ سر نوشته
تو باید فقطــــــــــــــــ مالــــــــ خودم باشیــــــــ ـــــــــ
نمیشکنم.
تنها ،
گاهی ،
مچاله می شوم....
من ســراپا همـــه زخمــم ،
تـــو ســراپا همــــه انگشت ِ نــوازش بــاش......
گاهی دست " خـــودم " را می گیرم،می برم هوا خوری
" یــاد " تو هم که همه جا با من است
" تنــهایــی " هم که پا به پایم میدود...
میبینی؟
وقتی که نیستی هم جمعمان جمع است
...
عاشقانه ترین لحظه ی زندگی ام
نمیبینم زیبایی های دنیا را آنگاه که تویی زیبایی های دنیایم!
نمیشنوم صدایی را آنگاه که صدای مهربانت در گوشم زمزمه میشود و مرا آرام میکند!
آن عشقی که میگویند تو نیستی ، تو معنایی بالاتر از عشق داری و برای من تنها یک عشقی!
از نگاه تو رسیدم به آسمانها ، آن برق چشمانت ستاره ای بود که هر شب به آن خیره میشدم!
باارزش تر از تو ، تو هستی که عشقت در قلبم غوغا به پا کرده !
قدم به قدم با تو ، لحظه به لحظه در فکر تو ، عطر داشتنت ، ماندن خاطره هایی که مرور کردن به آن در آینده ای نزدیک دلها را شاد میکند!
و رسیده ام به تویی که آمدنت رویایی بوده در گذشته هایم ، و رسیده ام به تویی که در کنار تو بودن عاشقانه ترین لحظه ی زندگی ام است
پایانی ندارد زندگی ام با تو ، آغاز دوباره ایست فردا در کنار تو ، فردایی که در آن دیروز را فراموش نمیکنم ، آنگاه که با توام هیچ روزی را فراموش نمیکنم ، که همه آنها یکی از زیباترین روزهاست و شیرین ترین خاطره ها ، و گرم ترین لحظه ها !
سر میگذارم بر روی شانه های تو ، آرامش میگیرم از صدای تپشهای قلب تو ، دلم پرواز میکند در آسمان قلبت ، میشنوم صدای تپشهای قلبت ، اوج میگیرم تا محو شوم در آغوشت !
تا خودم را از خودت بدانم ، تا همیشه برایت بمانم ،چه لذتی دارد تا صبح در آغوش تو بخوابم!
تا ببینم زیباترین رویاها ، فردا که بیدار میشوم حقیقت میشود همه ی رویاها !
و اینجاست که عاشق خیالات با تو بودن میشوم ، و به عشق این خیالات دیوانه میشوم !
حالا من مجنونم و تو لیلای من ، همیشه میمانیم برای هم ، و میسازیم یک قصه ی عاشقانه دیگر با هم !
بر میگردیم به دیروزی که گذشت ، خاطره ی شیرین فردا بدجور به دل نشست !
و میدانیم زندگی مان عاشقانه خواهد گذشت ، هم دیروز و امروز و هم فرداهایی که خواهد رسید!
نویسنده: مهدی لقمانی
عشق بی همتای تو (متن عاشقانه)
تا آنجا که نفس در سینه است ، یک نفس دوستت دارم
چه آسان دل بریدی (متن عاشقانه)
تو بی هوا نفس میکشی و من به هوای تو زندگی میکنم
وقتی این لحظه ها برای تو مفهومی ندارد ، برای من بی تو اینجا هیچ حس خوبی ندارد
اینکه بفهمم به عشق من تا اینجا نیامدی ، به این باور میرسم که هیچگاه حرف دلم را نخوانده ای
تو در سرزمین عشق گم شده ای و من در تو محو شده ام
مثل یخ در آتش بی وفایی هایت آب شده ام
گاهی فکر میکنم ما هر دو عاشقترینیم ، اما تو این فکر مرا نمیخوانی
تو اصلا مرا نمیخواهی
و اشک ها میریزند و حسرتی است که در دلی میماند که همیشه در حسرت بوده
حسرت لحظه ای که همیشه در آرزوی به حقیقت پیوستن بوده
ای کاش این دنیا با این تصویر زشت نبود ، ای کاش سرنوشت ما با هم یکی نبود
که چه آسان دل دادی و چه آسان دل بریدی
چه معصومانه آمدی و چه بی رحمانه داری میروی
و اینجاست که از ارزشهای قلبم کاسته میشود ، تصویر حرکتهای غم در صحنه دلم آهسته میشود
و از ریشه خشک میشوم ، وقتی آبی به این خاک نمیرسد
همه چیز که مثل آن روزهای اول نمیشود!
که وقتی غنچه بودم آب به من میرسید ، نور عشق همیشه بر قلبم میتابید ، تا که گل شدم و این قصه ادامه داشت ، پاییز آمد و همه چیز تمام شد ، خشک شدم و آن محبت ها از دلم رها شد …
حالا نه آبیست که به این ریشه های خشکیده برسد و نه کسی است که حتی من خشکیده را از شاخه اش بچیند !
لبریز از غمی هستم که تو در دلم نشاندی ، در آتشی نشسته ام که تو مرا به اینجا کشاندی!
حالا تو کجایی و من کجا ، تو مرا به گل نشاندی ای بی وفا ...
عشق و محبت (متن عاشقانه)
به تو خواهم رسید ، به هر قیمتی تو را به دست خواهم آورد
تو را در میان خواهم گرفت و فریاد عشق را سر خواهم داد
به تو خواهم رسید به تویی که مرا به عشق رساندی
و من میرسم به تویی که رسیده ای به قلبم، احساس کرده ای
عشق و محبت هایم
با تو زندگی کردن یک اتفاق دلنشین است ، تو را به دست آوردن لحظه ای شیرین است
به تو خواهم رسید ای تو که مرا به همه جا رساندی
در میان همه لحظه هایی که گذشت یک لحظه هم نخواستم تو را از دست بدهم
هیچگاه بی خیالت نشدم و به خیالت چه روزهایی را سر کردم و چه لحظه هایی را گذراندم
با اینهمه خاطره و عشقی که با تو دارم ، با این کوله بار محبتهایی که از تو در دل دارم
به لحظه هایی خواهم رسید که همه را دوباره با تو قسمت خواهم کرد!
و من منتظر تکرار همیشه با تو بودنم منتظر خواستن ها و رسیدنم
این همه رفتم و رفتم و آمدم و رسیدم به تو ، ببین که همه دنیا را زیر پا گذاشته ام به خاطر تو
ببین که قید همه کس را زدم ، به خاطر دلم ، به عشق دلت ، به شوق دیدنت تو را به دست آوردم
از زیبایی چشمانت گفتم و شعرم سکوت کرد از ردپای قلم بر روی صفحه کاغذ!
که چگونه میرقصد قلمم و چگونه میگوید در وصف چشمانت
به چشمانت خواهم رسید ، در لحظه ای که محو خواهم شد در نگاهت
نگاهی که مرا هر جا بخواهم میبرد ، تنها یک نفر هم بیشتر نمیتواند مرا با خود به رویاها ببرد
با تو رفتم به شیرین رویا و حقیقت عاشقانه ی زندگی ام
عشق پاییز
چه سالهایی گذشت و چه روزهایی آمد
هر فصل به عشق پاییز ،باران بارید و بهار شد و گرمای قبل از خزان آمد
و من مثل برگی در بین باد و باران و تگرگ، آخر قصه چیزی نیست جز مرگ
و عاشقانه فارغ از پایان زندگی ام، نفس میکشم در غوغای این دنیا و هیاهوی فصل ها
به عشق اینکه پاییز من بهار زندگی ام است ، به عشق اینکه همچنان به امید دیدن پاییز نفسهایم با عشق می آید و میرود
تولدی دوباره ، دوباره پاییز و پایان روزهای تکراری
خسته از فصل های گذشته ، خرسند از اینکه در فصل خویش به سر میبرم
در ماه مهر هستم و برگهای زردی که پوشانده این دنیای بی عاطفه را
میلاد من است و نسیمی که با خود برده هوای مسموم قلبم را
و من متولد شدم در فصلی که با تمام وجود دوستش دارم و به آن افتخار میکنم
نه به این خاطر که در آن متولد شدم ، به خاطر زیبایی اش ، غرورش ، احساسش
و فصل ها آمدند و گذشتند ، اما از پاییز نمیتوان گذشت ، و من در این فصل انتظار نشسته ام چشم انتظار
چشم انتظار برگی که همیشه سبز بود و اینک با رنگی زرد آرام بر روی زمین می افتد ، تا زیبا کند تن این زمین تشنه را
آه ! چه زود میگذرد ، مثل لحظه افتادن برگها بر زمین ، مثل یک چشم به هم زدن ، مثل همین آه گفتن
انگار همین دیروز بود ، انگار آن دیروز همین امروز بود ، انگار ما در فرداییم و حسرت امروز را میخوریم
و من با همان احساس دیروزم دوباره مینویسم از فصل خویش ، از قلب خویش ، از تولد دوباره ام!
یک موی سپید دیگر ، این آینه و چهره ای دیگر و این قصه همچنان ادامه دارد ، تا وقتی خدا بخواهد
عاشقم هنوز
تو بی وفایی و من بی خبر از همه جا ، تو رفته ای و من به انتظارت مانده ام اینجا
فرق من و تو در این است، به اندازه یک دنیا فاصله میان من و تو و یک عشق ماندنی است
تو درونت عشق نیست ،دلت با من نیست ، نمیفهمی ،نمیدانی ،نمیدانی که چقدر برایم عزیزی
به هوای عشق آمدی و مرا بی نفس کردی ، یک روز ،یک لحظه مرا از خودت جدا کردی
یک قلب عاشق و یک حسرت ماندگار ، این هم سرنوشت من بود که بی وفایی در قلبم ماند به یادگار
بین من و تو چیزی نمانده ، اما در قلبم یک فریاد بی صدا مانده
در دلم همان احساس و همان حسرت سرد به جا مانده
برای من، تو میمانی و میمانی و خاطره هایت همیشه خواهد ماند، این خود خودت هستی که شعر بی وفایی را خواهد خواند
چیزی نشده ، هیچ اتفاقی نیفتاده ، تنها دلم شکسته و تنها مانده ام
این متن را هم برای دل خودم نوشته ام ، تا بخوانم و بیشتر اشک بریزم ، تا با آمدن اشکهایم ، آرام بگیرم
دست خودت نیست ، بی وفایی دیگر
شاید مرا نمیخواهی و دوستم نداری ، اجباری نیست ، اما کاش از همان روز اول نمیگفتی که دوستم داری
کاش از همان روز اول نمیگفتی که مرا میخواهی، نمیگفتی که مرا هیچگاه تنها نمیگذاری
کاش چشمم به چشمت نمی افتاد، این دل لعنتی به دست و پایم نمی افتاد
تو بی وفایی و من بی خبر از همه جا ، تو رفته ای و من همچنان اشک میریزم اینجا
فکر نکن عاشقت هستم ، فکر نکن التماست میکنم که برگردی
بی خیال نمیتوانم به دل خودم هم دروغ بگویم::
"هنوز عاشقتم"
تنها با تو (متن عاشقانه)
تا آخرین نفس میخواهمت،تو نمی دانی که چقدر دوستت دارم
نمیدانی ، نمیدانی،تو نمیدانی
دلی که میتپد ،چشمی که منتظر است
صدای قدمهایم،رفتن به رویاهایم،سکوت دلم،یک نفس عمیق از ته دلم
یک حس عمیقتر از آن نفس ،به دور از هوس
لحظه ای می اندیشم به دور از همه چیز ،به تو و خودم
با تمام وجود حس میکنم دوستت دارم،میروم به سر خط ،این خط به احترام این کلام مقدس بسته میشود.
نمیدانی ،نمیدانی ،تو نمیدانی که اینک من چه حالی ام ،از همه چیز جز عشق تو خالی ام
لبریزم از تو و غرق در بودنت ،تمام احساس من بر میگردد به در لحظه در آغوش کشیدنت
تو می آیی ،همه چیز در تو خلاصه میشود،رفته ام در حسی که بیرون آمدن از آن محال است، نمیخواهم فکر کنم اینها همه خیال است
یک چیزی مرا دیوانه کرده اینجا ،بوی عطر تو پیچیده اینجا
مینشینی در کنارم ، خیره میشوی به چشمانم ، از حال میرود این دل سر به هوایم
دلم تسلیم چشمهایت شده ، یک لحظه از تپش افتاده و به حال خودش رها شده
دنیایی در عمق چشمانم ، باور ندارم که میبینم همه ی دنیا را در یک جا
میخواهم زندگی کنم ، نفس بکشم ، باشم ، اما تنها با تو ، فقط در کنار تو
این خط را به عشق بودنت نمیبندم، چون که تو برای من بی انتهایی
دلتنگی و باران
باران است و دلم تنگ ، حس من بیش از گذشته پر رنگ
میخواهم بگویم امروز در این روز قشنگ
تو با باران آمدی و شستی غم را از دلم
بگذار از دلم برایت بگویم گلم,که این آسمان همنوا با من است
که دلم تنگ است و تنگ است و خدا با من است
و آن کسی که با من است
دارم راز و نیاز ها با او
که تو را میخواهم و تو را میخواهم
او که با من است میدانم که تو را میرساند به من
و این حکایت همیشه می ماند در دلها,حکایتی بین من و تو و خدا,که باران آمد و خدا آمد و تو نیامدی
به رسم باران و این هوای بارانی ، میشکنم بغض دلتنگی ها را
تا بگویم به تو، تا که باران است ، فاصله در بینمان گریزان است
این راز را خدا نداند ، تنها بین من و تو و باران است
خط آخر حرفم و آخرین کلام، به شرط اینکه سه نقطه بماند در آخر این کلام:
همیشه با تو میمانم ای تنها سر پناهم